به نام آنکه هم عشق،هم عاشق وهم معشوق است بغض کرده وبه یک گوشه خیره مانده بود.نمیدانست چه کند،از یک طرف دلش و لیلا مانع این کار میشدند،از طرف دیگر حرف مردم واصرارخانواده اش او را مجبور ب این کار میکردند.ناگهان زنگ در ب صدا در امد،خلوتش… بیشتر »
آرام در را باز کرد دیگر از ان شور و شوق گذشته اش خبری نبود یاد اونوقتایی افتاد که با سر و صدا و خنده وارد خونه می شدند . چند شب بود که نخوابیده بود . از سردرد نمی توانست رو پاش بایسته ، چند تا آرامبخش خورد بلکم خوابش خوابش بگیره و وقتی بیدار میشه این… بیشتر »