داستانی درباره تهمت و غیبت
17 اسفند 1394 توسط رمضاني
تهمت وغیبت
فردی از دوستش بابت غیبت وتهمتی که به او زده بود، حلالیت طلبید .
او گفت به یک شرط قبول می کنم که یک بالش پَر را کنار جاده روستا روی دست بگیری و هنگامی که باد می وزد آن را با خنجر پاره کنی ودر معرض باد بایستی
تا تمام پرها را ببرد.
آن شخص آمد و گفت این کار را انجام دادم .
دوستش گفت : حالا برو پرها را جمع کن.
وی رفت و بعد ازمدتی آمد و گفت هرچه گشتم واز دیگران هم کمک گرفتم نیمی از پرها را نیافتم.
دوست حکیم و دانایش گفت: غیبت و تهمت مانند این پرها پخش می شود و قابل جبران نیست.